#هر_دو_باختیم__پارت_51

- اها.. بله... بفرمائید.

لبخند روی لب تابش پر رنگ تر شد: خانم قاسمی لطفا شمارۀ اقای خالقی رو بگیرید.

- صبر کنید اقای تابش.. گفتم شروع کنید ولی قبلش بگین می خواین چی کار کنین؟

- می خوام بهش بگم فردا ماشین بفرسته دنبال ما که بریم زمینشو ببینیم.

با این حرف پسرا زدن زیر خنده. دخترا هم انقدر خودشونو چلوندن که نخندن. منم با گاز گرفتن لبم خودمو کنترل کردم.

- اقای تابش شما فکر می کنین اون واقعا این کارو می کنه؟؟!!

- حق دارین بخندین.. ولی باور کنین این کارو می کنه.

خانم قاسمی شما فقط اینی که من می گمو پشت تلفن بگین.

الهام- اما اقای تابش...

تابش- خانم قاسمی... به من اعتماد کنین. شمارشو بگیرین و بهش بگید فردا ساعت ده ماشین بفرسته دم شرکت. صد درصد مخالفت می کنه اون وقت بگین اقای مهندس تابش می خواد با شما حرف بزنه اون وقت من می دونم چی کار کنم که خالقی راننده شو که بفرسته هیچ.. خودش بشه رانندمون.

الهام نگاهی به من انداخت. با تکون دادن سرم اجازۀ این کارو بهش دادم.

الهام- الو اقای خالقی... سلام. من از شرکت سازه نوین تماس می گیرم...

تابش رفت کنار الهام ایستاد. دستشو روی بینیش گذاشت خیلی اروم گفت: از هیچ کس صدایی در نیاد.

romangram.com | @romangram_com