#هر_دو_باختیم__پارت_50


- نمی تونم درک کنم به چی فکر می کنین!

لبخندی روی لبش پر رنگ تر شد و گفت: اول بریم بیرون.. به بچه ها اعلام کنید قراره پروژه رو قبول کنیم. تا من جلوی بچه ها کارایی که در نظر دارم بهتون بگم.

با موافقت من هر دو رفتیم بیرون. از الهام خواستم بقیه رو صدا کنه که بیان تو هال. وقتی همه جمع شدن کمی گلومو صاف کردم و گفتم: براتون یه خبر خوب دارم.

همه نگاهی به هم انداختن و دوباره در سکوت به من خیره شدن. با یه لبخند گفتم: پروژۀ مربوط به خالقی رو انجام می دیم.

همه در لحظۀ اول شوکه شدن و انگار اصلا نفهمیدن من چی گفتم ولی کم کم خنده روی لباشون اومد.

یاوری- جدی می گین؟

- بله!

تابش- و البته خبر خوب دیگه اینه که قراره تلافی همۀ بی احترامی هایی که به شرکت داشته رو در بیاریم.

الهام- ولی چطوری؟

تابش رو به من کرد: خانم بهروش اجازه می دید مرحلۀ اولو شروع کنیم؟

با تعجب گفتم: مرحلۀ اول چیو؟!!

- نقشه رو می گم دیگه!


romangram.com | @romangram_com