#هر_دو_باختیم__پارت_34


- خب می خوام تابشو ببینم دیگه!

- چه ادم بیکاری هستی تو... از ساعت هشت صبح تا 4 یه سره کلاس داری اون وقت به جای این که بیای خونه استراحت کنی می خوای بیای شرکت که چی بشه؟

- خیلی وقته الهامو از نزدیک ندیدم دلم براش تنگ شده.

- ترانه همین الان از اتاق من برو بیرون هر کاری دلت خواست بکن.

-اه چقدر خشن شدی جدیدا... تو اخر می ترشی.

توی اتاقم نشسته بودم که سر و صدای بیرون توجهمو جلب کرد. رفتم بیرون. به دختری که دفترو گذاشته بود رو سرش نگاهی انداختم.

- خانم قاسمی این جا چه خبره؟

الهام با سر به دختره اشاره کرد و گفت: این خانم اومده این جا دنبال مهندس تابش.

- خب ایشون کجان؟

- رفتن بیرون... هر چی به این خانم می گم اقای تابش تو شرکت نیستن متوجه نمی شن.

- خیلی خوبه... انگار نه انگار این شرکت یه رئیسی هم داره... سرشونو می ندازن پایین برای خودشون می رن بیرون.

دختر که تا اون موقع فقط نظاره گر من بود به حرف اومد. با جیغ جیغ گفت: هوی خانم تو فکر کردی کی هستی که رادین از تو اجازه بگیره!


romangram.com | @romangram_com