#هر_دو_باختیم__پارت_35

با چشمای گشاد شده از حرف دختر به سمتش برگشتم: جهت اطلاعتون عرض می کنم... بنده رئیس این شرکت هستم.

دستشو زد به کمرش و با همون صدای ضیغش گفت: هستی که هستی..خب که چی؟ رادین کل دفتر و دستکتو با هم یه جا می خره.

نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم صدام رو کنترل کنم: خانم محترم این جا دفتر مهندسی هستش... وسط جالیز نیستی که این طوری داد می زنی.. شما هم اگه خیلی برای دیدن رادین جونتون مشتاقی می تونی دم در منتظرش باشی.

با حرص فاصلشو با من کم کرد و اومد مقابل من ایستاد: می دونی من کیم؟ من نامزدشم.

" اها پس یه چیزی هست که از دفتر باباش زده بیرون و حاضر نشده با دختر عموش ازدواج کنه .. پس یکی دیگه رو دوست داره... هر چند این یکی هم از نظر من چندان تحفه ای نیست!

- هر کی هستی باش... به من ربطی نداره ولی این جا پارک یا کافی شاپ نیست که جناب عالی بخوای نامزدتونو این جا ملاقات کنی.

- این جا چی کار می کنی؟

دختره با صدای تابش سریع رو از من گرفت و یه لبخند مسخره رو لبای سرخش نشوند. نگاه تابش بین من و اون دختر رد و بدل می شد. رفتم مقابل رادین ایستادم و با تحکم گفتم: اقای مهندس بهتره از این به بعد به نامزدتون یاد بدید این جا جای ملاقات عاشقانه نیست.. و لااقل اگر شعورشون به این مسئله نمی رسه وقتی تشریف میارن محل کارتون این جا رو روی سرشون نذارن.

جواب این حرف نگاه پر از خشمی بود که تابش به سمت اون دختر انداخت. یه دفعه دختره صداشو گذاشت رو سرش: تو فکر کردی کی هستی که به من می گی بی شعور...

اومد به طرفم هجوم بیاره که تابش گرفتش و محکم دستشو گذاشت روی دهن دختره. با صدای اروم ولی پر از خشم گفت: خفه شو مهناز... فقط خفه.

بعد رو به جمع کرد: از همگی عذر می خوام.

بازوی دختره رو گرفت و با خودش کشید بیرون.

" ببینم اون گفت مهناز؟ اره مثل این که همینو گفت!!

romangram.com | @romangram_com