#هر_دو_باختیم__پارت_151

دیگه عصبانی شده بودم.

- اقای تابش چرا انقدر برای گرفتن جواب عجله دارید؟

تابش- من عجله ندارم... رادین عجله داره.. تو همین یه هفته کلی مخ ما رو تو خونه خورد که چرا زودتر واسه خواستگاری قرار نذاشتیم.

مادرم- ای بابا.. به رادین خان نمی خوره انقدر کم صبر باشن!!

زهره جون- فریبا جون جوونای این دوره ان دیگه... به محض این که به یه چیز دل می بندن دلشون می خواد هر چه زودتر داشته باشنش.

- زهره جون من که کالا نیستم ایشون هر وقت اراده کنن منو داشته باشن!

زهره جون یکمی هول شد.

- نه نه.. منظورم این نبود.. منظورم این بود که انقدر دوستت داره دلش بی تابته!

اصلا رادین جان خودت بگو تو دلت چی می گذره!

رادین که قیافه مظلومی به خودش گرفته بود سرشو به زیر انداخت و گفت: مامان جان حکایت دل که گفتن نداره.. من رو حساب این که ترنم خانم هم منو می خواد اومدم خواستگاری.. وگرنه صبر می کردم که ایشونم امادگی پیدا کنه.

درسته که خیلی دوستشون دارم ولی انقدر شعور دارم که منتظر بمونم تا ایشون از لحاظ روحی امادگی پیدا کنن.

الانم خواهش می کنم برای گرفتن جواب از ایشون اصرار نکنین.. شاید اصلا پشیمون شدن.. شاید من احساسشونو اشتباه متوجه شدم.. شاید خیلی چیزا رو فراموش کردن.. یا خواستن فراموش کنن.

حرفاش خیلی رو مخم را رفت... با حرفاش بهم یاداوری کرد این یه دوئله.. من نباید تو این دوئل کم بیارم. تو یه تصمیم انی از جام بلند شدم و گفتم: مامان.. بابا.. می شه خواهش کنم یه چند دقیقه بریم تو اتاق؟

romangram.com | @romangram_com