#هر_دو_باختیم__پارت_149
با جرأت تو چشماش زل زدم و با تحکم گفتم: اقای تابش من از این بازی کنار نمی کشم!
لبخندی کجی روی لبش نشست.
- باشه پس بچرخ تا بچرخیم.
در اتاقو باز کرد و کنار ایستاد تا من اول خارج بشم.
" نه بابا.. از این شعورا هم داشت که اول بذاره خانما رد بشن؟!!
تابش- خب بچه ها.. به چه نتیجه ای رسیدین؟
قبل از این که من جوابی بدم رادین گفت: من که تکلیفم معلومه.. اگه راضی به این ازدواج نبودم برای خواستگاری پیش قدم نمی شدم.
همه نگاها روی من چرخید... یعنی الان من باید نظرمو اعلام کنم؟
تابش وقتی دید سکوتم طولانی شد گفت: ترنم جان شما نمی خوای نظرتو بگی؟
" جـــــــــــــــان!!!! ترنم جانو با من بود؟!
به سمت مامان و بابام نگاه کردم.. خیلی معمولی بهم نگاه می کردن. از خدام بود زبون باز کنن و چیزی بگن تا جواب دادن من به تأخیر بیافته ولی ظاهرا روزه سکوت گرفته بودن.
" خب مثل این که چاره ای نیست ترنم خانم.. خودت باید یه کاریش بکنی!
گلومو صاف کردم و گفتم: اقای تابش برای جواب دادن که یکم زوده!
romangram.com | @romangram_com