#هر_دو_باختیم__پارت_142
بلند شدم و سریع شالمو رو سرم کردم. کمی مرتبش کردم و رفتم کنار پدرم ایستادم.
نفسم تو سینه حبس شده.. در اپارتمان باز شد.. استرس زیادی داشتم.. نمی دونستم اخرش چی قراره بشه!
" وای خدا اگه کوتاه نیاد چی؟!!؟
با ضربه ای که بابام به پهلوم زد سرمو بالا کردم و دیدم یه خانم میانسال شیک جلوم ایستاده. هول شدم اساسی.. فکر کنم مامان رادین بود. سریع سلام کردم. با لبخند جواب سلاممو داد.
" چقدر خوش رو!! می گم نکنه مامانش نیست؟!
بعد از اون یه دختر جوون اومد جلو. دستشو دراز کرد. با لبخند گفت: سلام.. من رکسانا خواهر رادین هستم.
به خاطر استرسی که داتشم اصلا رو مود لبخند زدن نبودم ولی به خاطر رسم ادب به زور لبخندی زدم و دستشو فشردم و سرمو تکون دادم.
و اما نفر بعدی....
" باور نکردنیه... چطور تونست راضیش کنه؟؟
" این ادم غیر قابل پیشبینیه!!
خیلی سختم بود زبون باز کنم.. ولی می دونستم اگه برای سلام پیش قدم نشم بابا بد شاکی می شه.
با مقدار کمی لکنت گفتم: سس.. سلام اقای تابش.. خخ خیلی خوش اومدین.
romangram.com | @romangram_com