#هر_دو_باختیم__پارت_139

در اتاقم به صدا در اومد و مامانم وارد شد.

یه نگاهی به سر تا پای من انداخت و گفت: تو هنوز حاضر نشدی؟؟!

با خونسردی سرمو به نشانۀ منفی تکون دادم و گفتم: نه چه خبره مگه که بخوام به این زودی حاضر بشم؟

مامانم زد پشت دستشو گفت: یعنی چی چه خبره؟ پاشو دختر... ساعت پنجه!!

- چشم مامان جان بذار این ایمیلامو جواب بدم پا می شم.

- نمی خواد الان جواب بدی... پاشو لباساتو بپوش.. یه ذره به خودت برس.

می دونستم تا کارایی که می خواد نکنم دست از سرم بر نمی داره برای همین به زور از جام بلند شدم .

مامانم همچنان دست به کمر زل زده بود به من.

- مامانم بلند شدم دیگه.. شما برو!

مامانم یکم چپ چپ نگام کرد و بالاخره رضایت داد و رفت بیرون.

رفتم سراغ کمدم و کت و شلوار خوش دوخت مشکی رنگم رو در اوردم. تنم کردم. کاملا غالب تنم بود. باریک بودن کمرم رو به خوبی به رخ می کشید. رگه های قرمز رنگ به لباس جذابیت بیشتری داده بود.. با یه گیره معمولی موهام رو بالای سرم جمع کردم. جلوش هم که خودش حالت داشت رو ازاد گذاشتم. یه ارایش مختصر می تونست جذابیت بیشتری به قیافم بده... بدم نمیومد جلو خانواده رادین تک به نظر بیام.. البته قطعا هر چی بودم از اون مهناز بهتر بودم.

روی مبل لم داده بودم و با خیال راحت داشتم سریال مورد علاقمو می دیدم. احساس کردم یکم گلوم خشک شده.. چشمم به سیب توی سبد میوه روی میز افتاد. دستمو دراز کردم که برش دارم که مامان محکم زد پشت دستم.

با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم: چی شد مامان؟؟!!

romangram.com | @romangram_com