#هر_دو_باختیم__پارت_135

" وای از دست این ترانه.. هر وقت می خواست یه چیزی تعریف کنه جون منو می گرفت.

با حرص گفتم: ترانه قصه حسین کرد شبستری نگو... خلاصه و مفید بگو رادین از بابا چی می خواسته؟

اونم خیلی رک و بدون حاشیه گفت: تو رو!

از اون جایی که می دونستم شوخیه گفتم: ببینم ساعت یک اومدی تو اتاق یه سری چرت و پرت تحویلم بدی و بری؟

ببین من اعصاب مصاب ندارما!

ترانه سرشون تکون داد و گفت: اون که مسلمه.. تو هیچ وقت اعصاب نداری! ولی حرف من کاملا جدی بود.

- چی داری می گی تو؟ یعنی چی منو می خواد؟؟!

- یعنی این که دیروز به بابا گفته از تو خوشش میاد. بابا هم بهش گفته شما که قراره با دختر عموت ازدواج کنی.. رادینم وضعیتشو توضیح داده. بابا گفته خب پدرتون چی؟ اونو چی کار می کنین؟ رادین گفته من بابام صحبت کردم و بهش گفتم من عاشق یکی دیگه شدم...

با بی صبری گفتم: خب اون وقت باباش چی گفته؟

- هیچی قبول کرده بیاد خواستگاری.. فقط قرار بود رادین اول با بابا صحبت کنه و ابهامات رو رفع کنه بعد مامانش زنگ بزنه خونه که قرار خواستگاری رو بذارن.

با حالت جیغ مانندی گفتم: چیییی.... قرار خواستگاری؟؟؟؟

- هــــــــــــیـــــــــــ ــــــــــــس. چته ؟ کلی منتظر موندم بابا اینا برن بخوابن بعد بیام بهت بگم... الان یه کاری می کنی بیداری بشن.

در ضمن امروز بابا با تابش بزرگ صحبت کرده تا از حرف رادین مطمئن بشه. بابای رادین حرفاشو تأیید کرده.

romangram.com | @romangram_com