#هر_دو_باختیم__پارت_134


با شنیدن اسم رادین گوشام زنگ زد. تا اومد بلند شه مچ دستشو گرفتم و گفتم: تو چی گفتی الان؟

- چه عجب مثل این که بالاخره خواب از سرت پرید!

تو جام نیمخیز شدم.. تازه داشت یادم میومد... من تو اتاق منتظر بودم که مامان اینا برن بخوابن که برم تو اتاق ترانه.

مبهوت به ترانه نگاه کردم و گفتم: خوابم برده بود؟

ترانه با حرص گفت: نه داشتی خواب می دیدی که خوابت برده!

کاملا تو جام نشستم: نمک نریز... حالا یه بار دیگه بگو چی کارم داشتی؟

- ببینم الان بیداری دیگه؟؟ من حوصله ندارم دوباره حرفامو تکرار بکنما!!

- اره دیگه بیدارم بگو!

وقتی خیالش راحت شد کاملا بیدار و هوشیارم به سمتم برگشت.

ترانه- من امروز رفتم سراغ مامان و انقدر زیر گوشش وز وز کردم تا بالاخره تونستم راضیش کنم در مورد ملاقات دیروز بابا بهم بگه.

دیگه کاملاخواب از سرم پریده بود. با هیجان و کمی کنجکاوی سرمو تکون دادم و گفتم: خب؟؟؟!!

- همون طور که فهمیدیم بابا دیروز با رادین ملاقات داشته. رادین صبح بهش زنگ می زنه و می گه می خواد ببینش.. بابا می گه چرا؟ می گه می خوام یه چیزی بهتون بگم. بابا می گه خب از پشت تلفن بگو. می گه نه این طوری نمی شه موضوع مهمیه. بابا بهش گفته خب پس من میام شرکت همو ببینیم که رادین می گه دلش نمی خواد تو شرکت ملاقات داشته باشن... چون نمی خواسته تو فعلا از ملاقات چیزی بفهمی. خلاصه با بابا توی یه کافی شاپ قرار می ذاره.


romangram.com | @romangram_com