#هر_دو_باختیم__پارت_133
گفتم شاید به خاطر بیدار بودن من بیدار موندن از جام بلند شدم و شب بخیر گفتم رفتم تو اتاقم. روی تخت دراز کشیده بودم منتظر بودم چراغ حال خاموش بشه... در واقع منتظر بودم مامانم اینا برن بخوابن.
...........................
با تکون های شدید دستی لای چشمامو باز کردم. زیر لبی زمزمه کردم: هااااااااا!!!
- پاشو! اخه چطوری گرفتی خوابیدی تو؟
تو هم خواب الودگی صدای ترانه رو تشخیص دادم. با بی حالی پهلو عوض کردم و گفتم: برو لخواب ترانه بذار منم بخوابم.
ترانه- دیوونه بلند شو... باید یه موضوع مهمو بهت بگم.
-...
بازم تکونم داد: ترنم با تواما!!!
- ترانه فردا صبحو که ازت نگرفتن... برو فردا صبح بیا!
- بابا تو چرا حالیت نیست... تا همین الانم اگه صبر کردم به خاطر این بود که مامان چهار چشمی روم زوم بود.
ببین چی دارم بهت می گم هر چی زودتر بفهمی برات بهتره ها!!
اخر سر به سمتش برگشتم و گفتم: ترانه چرا من نباید شبم از دست تو اسایش داشته باشم؟؟
با اخمای در هم گفت: خب مثل این مشتاق نیستی بفهمی دیروز بحث رادین با بابا سر چی بوده... باشه بگیر بخواب.
romangram.com | @romangram_com