#هر_دو_باختیم__پارت_132
روی اتفاق خاصی تأکید بیشتری کرد.
- اقای تابش مطمئن باشین هر اتفاقی هم بیافته این من نیستم که می بازم... شما می بازین!
با پوز خند گفت: خیلی مطمئن نباش.. کاری می کنم خودت از بازی کنار بکشی و باهام درست رفتار کنی... فکر نمی کنم جرأت ادامه بازی رو داشته باشی... به هر حال هر چی نباشه سن من از تو بیشتره و قطعا تجربۀ بیشتری هم نسبت به تو دارم... پس بدون بی گدار به اب نمی زنم.
با همون پوزخند روی لبش از ابدارخونه خارج شد.
" اصلا معلوم نیس واسه چی اومده بود تو ابدارخونه!!
" خب تو که کاری نداشتی مرض داری میای جلو چشم من؟
***
امشب سر شام ترانه یه جوری بود. همش احساس می کردم یه حرف مهمی رو تو دلش نگه داشته. این رفتارش کاملا ذهنمو به خودش درگیر کرده بود.
" یعنی چی تو سرش می چرخید که انقدر اروم و بی سر و صدا نشسته بود؟؟
" با غذاشم فقط بازی بازی می کرد!!!
بالاخره غذا رو خوردیم. از مامان اینا که چیزی نمی تونستم بپرسم چون نمی دونستم موضوع دقیقا چیه. ممکن بود با یه سؤال بی مورد چیزی رو خراب کنم...باید صبر می کردم تا موقع خواب. ترانه زودتر از همه رفت تو اتاقش. خیلی دلم می خواست همون لحظه بپرم تو اتاقش و ازش بپرسم چشه ولی جلو چشم بابا اینا خیلی تابلو بود.
" ای بابا... حالا اینا اصلاامشب قصد خوابیدن ندارن!!
romangram.com | @romangram_com