#هر_دو_باختیم__پارت_122


مامان ظرف میوه های پوست کنده شده رو جلوی بابام گذاشت ولی بابام اصلا حواسش به مامان نبود. برای این که بابا حواسش به ظرف میوه جمع بشه مجبور شد بزنه رو شونش تا متوجه ظرف بشه. بالاخره ترنم یه نگاه به من انداخت.. سریع بهش اشاره کردم یه طوری سر بحثو باز کنه.

ترانه هم بعد از چند ثانیه از جاش بلند شد و رفت رو دستۀ مبل بابا نشست. دستشو دور گردن بابا حلقه کرد. با این کارا بابا از افکار خودش بیرون اومد.

ترانه- بابایی.. می گما.. مشکوک می زنی!

پدرم- من مشکوک می زنم یا تو که چسبیدی به من؟

ترانه- به نظر من کسی مشکوک می زنه که قایمکی می ره بیرون!

پدرم- کی قایمکی رفته بیرون؟

ترانه- خب شما دیگه!!!

پدرم- من کی این کارو کردم خودم خبر ندارم؟

ترانه- همین امروز!

پدرم- کی گفته قایمکی بوده؟ مامانت خبر داشت.

ترانه. اها.. پس به این نتیجه می رسیم شما دوتا دارین یه کاری می کنین علیه ما دوتا.

مامانم با اخم گفت: چرا چرت و پرت می گی ترنم؟ چه کاری؟


romangram.com | @romangram_com