#هر_دو_باختیم__پارت_114
- پس چیه؟
پوزخندی زد: به زودی می فهمی!
اینو گفت و از اتاق رفت بیرون. با حرص مشتمو به زانو کوبیدم.
" از این که یکی منو بذاره تو خماری متنفرم.
" این بابا و پسر چی تو سرشونه؟
" هر طور شده می فهمم.. بالاخره می فهمم می خوان چه غلطی بکنین.
***
- سلام من اومدم.
مادرم از تو اشپزخونه سرشو بیرون اورد: سلام دخترم. خسته نباشید.
یکم تو خونه سرک کشیدم و گفتم: بابا نیست؟
مامانم که برگشته بود تو اشپزخنه با صدای بلندی گفت: نه رفته بیرون.
رفتم طرف اشپزخونه و تو درگاهی وایسادم: بابا رفته بیرون؟؟!! چه عجب!! حالا کجا رفته؟
romangram.com | @romangram_com