#هانا_پسر_تقلبی_پارت_93
ولی خودش...
بیخیال گذشته شدم
بعد از تعویض لباسام ترجیح میدادم هرچه زودتر برم سر کارم
حداقل اگر از کار بی کار شدم
جواب محبت اقای همایونی رو با کمک توباغش داده باشم
بیلچه کوچیکی برداشتم به سمت باغچه اخر باغ رفتم
مشغول کندن علف های هرز شدم
....
در حیاط باز شد
ماشین ماهان داخل شد
ماهان گوشه حیاط ماشینش پارک کرد
بعد آیناز و خودش از ماشین پیاده شدند
آیناز با عصبانیت اومد جلوی ماهان ایستاد_میگم خودم دیدم..چرا نمیفهمی؟؟؟
ماهان کلافه دستی بین موهاش کشید_چون حرفات به دور از عقله
آیناز محکم پاشو به زمین کوبید_دفعه بعد واست عکسشونو میارم..
ماهان خنده مسخره ای کرد_حتما اینکارو بکن..
به سمت ساختمون رفت
آیناز مشت سرش با داد گفت_ولی من این موضوع رو به پدر میگم...
ماهان شونه بابی تفاوتی بالا انداخت_بگو ...واس من که مهم نیست..
اتفاقا از خدامه هرچه سریع تر از شرش خلاص بشیم
هردو وارد ساختمون شدند
چون پشت درخت ها بودم متوجه من نشدن
از حرفای اون دوتا معلوم بود دارن در مورد من صحبت میکنن..
romangram.com | @romangram_com