#هانا_پسر_تقلبی_پارت_87
باید باز دنبال کار میگشتم
پام به خونه نرسیده آیناز حتما همه چیز رو کف دست پدرش میذاره
....
باید آیناز رو میدیدم براش توضیح میدادم
دوست نداشتم ذهنیتش در مورد من خراب بشه
میخواستم برم آیناز پیدا کنم...که با صدای ماهان بین راه متوقف شدم
ماهان با اخم همیشگیش دستم گرفت یه سمت خودش کشید
درست صورتم تو یه سانتی صورتش بود _به آیناز چی گفتی؟؟؟
سعی کردم به این همه نزدیکی بی تفاوت باشم_من ؟؟؟هیچی...
دستم ول کرد چنگ زد به یقه لباسم _فکر نکن متوجه نشدم بین تو و آیناز یه رابطه احساسی هست...
الانم آیناز با گریه به سمت ماشینا رفت..
پس دلیلش تنها تومیتونی باشی
یقه لباسم از مشتش بیرون کشیدم_باشه.. .پس اگ موضوع بین ماست..به تو هیچ ربطی نداره..دخالت نکن...
ماهان صورتش از عصبانیت سرخ شده بود
پوزخندی زدم
سریع به سمت ماشینا رفتم
صدای گریه آیناز از بین ماشینا به گوشم
رسید
به سمتش رفتم
روی زمین نشسته بود سرش بین دستاش گرفته بود
جلوی پاش زانو زدم_آیناز.؟؟
با شنیدن صدای من گریش شدت گرفت
_آیناز جان...بخدا اونجوری که توفکر میکنی نیست...
romangram.com | @romangram_com