#‌هانا_پسر_تقلبی_پارت_83

ماهان پوزخندی زد_فکر نکن برای خودت اینکارو کردم..فقط نمیخواستم سرما بخوری ب بهونه ناخوش بودن از زیر کار در بری...

عقب گرد کرد به سمت جای که ماشینا پارک بود رفت

حرصم گرفته بود

پسره خودخواه و مغرور...

با غیض به سمت بقیه بچه ها رفتم

اخرش من از دست این ماهان سکته میکردم

شدیدا توی فکر بودم

بابالا اوردن سرم نگاه کردن به اطراف

تازه فهمیدم چه خاکی توی سرم شده

انقد محو فکر شدم که نفهمیدم کدوم مسیر رو در پیش گرفتم و الان وسط جنگل ب این بزرگی گم شدم

نگاهی به اطراف انداختم

هیچ جای اشنایی نبود

همین طور دور خودم میچرخیدم

که صدای شکسته شدن شاخه ای رو شنیدم

به سرعت به عقب برگشتم که

چشمم به خرگوش کوچیکی افتاد به سرعت از زیر پام فرار کرد

نفسم بیرون دادم_خدایا خودت کمکم کن

حالا من اینجا چیکار کنم

بسم ا.. گفتم یه مسیر در پیش گرفتم

با صدای بلند اهورا رو صدا میزدم

فکر کنم تنها کسی بود که میشد بهش تکیه کرد

_همینجور توی جنگل میچرخیدم

که صدای اشنایی به گوشم خورد

romangram.com | @romangram_com