#‌هانا_پسر_تقلبی_پارت_82


منو بلند کرد به سمت رودخونه برد

عصبانی شدم_ولم کن چیکار داری میکنی؟؟

سامان آروم کنار گوشم گفت_میدونی من از پسرای ریز و خوشکل خیلی خوشم میاد...

خیلی دوست دارم اندامتو از نزدیک ببینم..

با حرفش ضربان قلبم از ترس تند شد

محکم به سینم میکوبید

مشتی به سینش زدم و تقلا میکردم تا

از بغلش خارج بشم_ولم کن لعنتی...

سامان بدون توجه به من وارد رودخونه شد

ترس باعث شده بود

نتونم درست فکر کنم

با صدای محکم ماهان

سامان از حرکت ایستاد_حتی اگ انگشت پاش توی اب بخوره....روزگارتو سیاه میکنم..

سامان اخمی کرد

نگاهی به بچه ها انداخت

سامان_حیف...حیف...این دفعه رو شانس اوردی

منو از آب بیرون اورد روی زمین گذاشت

لبخندی روی لبم نشست

که با حرف سامان خوشیم پرید_دفعه بعد ماهانی در کار نیست نجاتت بده

تنه ای بهم زد از کنارم گذشت

نگاهم از سامان گرفتم

به ماهان دوختم_ممنون..


romangram.com | @romangram_com