#‌هانا_پسر_تقلبی_پارت_81

به بچه هانگاه کردم

حتی ماهان هم از ته دل میخندید

آینازنگاهش به ما افتاد_شماهم بیاید بازی..

آهورا لبخندی زد_من یکی که علاقه ای به خیس شدن ندارم...

آیناز به من نگاه کرد دستام به نشونه تسلیم بالا اوردم_من از یه کیلومتری آب به تنم بخوره سرما میخورم

سامان ک تا اون موقع ساکت بود

سامان_من که بخاطر شما از بازی انصراف میدم

از اب خارج شد به سمت ما اومد

با دیدنش

خودم کمی به اهورا نزدیک تر کردم

سامان اومد دقیقا کنار من نشست

از نزدیکی بش از حدش بدنم گرم شده بود

استرس به تنم افتاد

سریع از روی تخت سنگ بلند شدم و رو ب روی اهورا ایستادم

_من...میرم پیش آیناز

سریع از کنار سامان فرار کردم

شدیدا ازین پسر میترسیدم

کنار رودخونه ایستادم

نیلو_چی شد هانی جون اومدی اینجا؟؟

_دلم واسه ایناز تنگ شده بود اومدم پیشش...مشکلی داری؟؟؟

نیلو که ناجور توی ذوقش خورد_نه... چه مشکلی

نگاهم از نیلو گرفتم که ناگهان بین زمین و هواومعلق شدم

صدای سامان زیر گوشم پیچید_توام باید یکم خیس بشی...اینجوری مزه نمیده

romangram.com | @romangram_com