#‌هانا_پسر_تقلبی_پارت_80


_آیناز دیگه دوست ندارم بخاط من گریه کنی

آیناز با قیافه شبیه گربه شرک بهم نگاه کرد_باشه

_افرین..بیا بریم پیش بقیه

به راهمون ادامه دادیم

که رودخونه زیبا و کوچیکی از دور به چشممون خورد

بقیه بچه ها توی آب گرم آب بازی بودند

آیناز با دیدن اونا ها

با دو خودش رو به اونا رسوند

پرید توآب شروع به بازی کرد

انگار ن انگار الان داشت از شدت گریه جون میداد

بانشستن دستی روی شونم سریع به عقب برگشتم

با دیدن اهورا نفس آسوده ای کشیدم..

اهورا_بیا توام بریم آب بازی..

سریع مخالفت کردم_نه نه..نمیشه

اهورا_چرا؟؟؟

سرم پایین انداختم_لباسم خیس بشه میچسبه به تنم و...

اهورا وسط حرفم پرید_اها...فهمیدم

خب میخوای بیا بریم روی اون تخته سنگ بشینیم؟؟

با دست یه تخت سنگ کوچیکی کنار رودخونه اشاره کرد

باشه ای گفتم

باهم به سمت سنگ رفتیم

روی سنگ کنار هم با فاصله نشستیم


romangram.com | @romangram_com