#هانا_پسر_تقلبی_پارت_78
چشمم به ماهان و نیلو افتاد که پشت درختی گرم بوسیدن لبای هم بودند
سرجام خشکم زد
نیلو دستش رو دور گردن مااهان حلقه کرده بود
روی پاشنه پاش بلند شده بود تا هم قد ماهان بشه
ماهان هم محکم به کمرش چنگ میزدم و وحشیانه لباش میبوسید
با دیدن این صحنه عرق سردی روی پیشونیم نشست
احساس خفگی میکردم
حالم خیلی بد بود
با جدا شدن لبهاشون
چشم های خمار ماهان به ما افتاد
با اخمی وحشتناک نگاهشو به ما دوخت
ولی نمیدونم توی چهره من چی دید که
اخمش جاشو به تعجب داد .
با حلقه شدن دست آیناز دور بازوم نگاهمو از اونا گرفتم_هانی ....چرا انقد سردی؟
نگاهی کوتاه به آیناز انداختم
باز نگاهم به سمت جای ک ماهان و نیلو ایستاده بودند کشیده شد
غیبشون زده بود
چشمام بستم روی زمین نشستم
دیگه پاهام توان نگه داشتن وزنم رو نداشت...
نمیدونم چرا یهو دلم زیر و رو شد
صدای نگران آیناز هم نتونست منو
از این فکر مبهم بیرون بکشه
romangram.com | @romangram_com