#هانا_پسر_تقلبی_پارت_77
باصدای آیناز
از فکر بیرون اومدم_هانی حالت خوبه؟؟رنگت چرا پریده؟
لبخندی زدم_چیزی نیس..
به اطراف نگاه انداختم_بقیه کجا رفتن؟؟
آیناز دستم رو گرفت_دونفر،دونفر رفتن عاشقانه گردش کنن
بیا منو توام بریم
سرم به معنی باشه تکون دادم با آیناز هم قدم شدم
فضای سر سبز پر از درخت و بوی خوش طبیعت ادم رو به وجد میاورد
نفس عمیقی کشیدم
که با سوال ناگهانی آیناز
نفسم توی سینم حبس شد_توسامان رو میشناختی؟؟
با یاد اوردی چشمای سبزش
باز ترسم برگشت
ولی سعی میکردم آیناز به حال منقلبم پی نبره_نه..چطور؟؟
شونه با بی تفاوتی بالا انداخت_آخه ..وقتی توی چشماش نگاه میکردی .. تنفر توی چشمات موج میزد
پوزخندی زدم_از چشمای سبزش خوشم نمیاد
آیناز اومد جلوی راهم ایستاد با تعجب پرسید_چرا؟؟
زل زدم توی چشماش
چشمایی که رنگش بین طوسی و ابی و سبز داشت
ولی حس بدی نداشتم وقتی توی چشماش نگاه میکردم_چون برام یاد اور ..خاطرات بدیه
آیناز سرش پایین انداخت بعد از کمی فکر_چه خاطراتی؟؟
ازکنارش رد شدم _بعدا شاید برات گفتم
آیناز اومد کنارم ایستاد_باشه...زیاد سوال کردم ببخشید
romangram.com | @romangram_com