#هانا_پسر_تقلبی_پارت_76
من هستن
با گفتن این حرف ماهان اخمی کرد و دهن نیم بازش بست
سامان آهانی گفت
دستش به سمت من دراز کرد_من سامان هستم..پسر عموی ماهان و آیناز
برادر نیلو
به دستش نگاه کردم
اصلا دلم نمیخواست باهاش تماس فیزیکی داشته باشم
دستام توی جیبم فرو کردم با اخم و جذبه خاصی_خووشبختم..
سامان پوزخندی زد و دستش رو جمع کرد
لبخند روی لبای اهورا توجهمو جلب کرد
وقتی متوجه شد دارم نگاهش میکنم لبخندش عمیق تر شد
چشمک شیطونی زد
نیلو_بهتره وسایل بیاریم و پهن کنیم زیر سایه درخت
اون اخر جنگل هم یه رودخونه کوچیکه بریم بگردیم
سنگینی نگاه سامان خیلی اذیتم میکرد
فکر میکردم با نگاهش کل بدنم رو انالیز میکنه
نگاهش تا عنق وجودم میرفت
چشمای سبزش شدیدا منو یاد مهرداد مینداخت
همون شهوت همون نگاه....
چشمام بستم
ترسی ک از بچگی توی وجودم بود باز داشت خودش رو نشون میداد
دستم مشت کردم تا اروم بشم و حال دگرگونم بهتر بشه
romangram.com | @romangram_com