#‌هانا_پسر_تقلبی_پارت_72


صدای عصبانی

ماهان حرف دختر رو قط کرد و با اخم به دختره نگاه کرد_زهرمار ماهی ..صدبار گفتم منو اینجوری صدا نکن...

تنت میخاره؟؟

دختره با لب و لوچه آویزن _ببخشید....

آیناز کنار گوش من گفت_معرفی میکنم دوست دختر فووق لوس و چندش ماهان...اسمشم نیلوفر هست

نگاه دقیقی به دختر انداختم

تمام اعضای صورتش عملی بود

هیج زیباییش از خودش نبود...

رو به آیناز اروم گفتم_از شازده داداشت ااین سلیقه دختر بعیده.

آیناز با غم گفت_هییی.ماهان فقط این دخترا رو برای عشق و حال میخواد...

متعجب بهش نگاه کردم_یعنی چی؟؟؟

آیناز_یعنی باهاشون دوست میشه واس رفع نیاز ج*ن*س*ی

با دهن باز زل زده بودم به آیناز

چقد راحت از گند کاری داداشش تعریف میکرد

آیناز_فک کنم این هزارمین دوست دخترش باشه. ...

آب دهنم با صدا قورت دادم نگاهم به ماهان افتاد که بیخیال رانندگی میکرد

هرچی بیشتر ماهان رو میشناختم ترسم ازش بیشتر میشد

با صدای اهورا از فکر بیرون اومدم

_ماهان زنگ زدی ...قرار بذاری کجا همدیگرو پیدا کنیم؟؟

ماهان بی حوصله _اره ..

زیر زیرکی نگاهی به نیلوفر انداختم

به طرز خیلی لاتی ادمسی توی دهنش گذاشته بود میجوید


romangram.com | @romangram_com