#‌هانا_پسر_تقلبی_پارت_71

هنگ کرده به من نگاه میکرد

دختر مردم خل شد رفت

از کلبه بیرون اومدم

اهورا و ماهان دست به سینه به درختی تکیه داده بودند

هردو شدیدا توی فکر...

با نزدیک شدن من ماهان بااخم به سمت ماشینش رفت

آخ حرص میخورد چقد من حال میکردم ...

اهورا نگاهی بهم انداخت و ارون گفت_حتی لباس های پسرونه بهت میاد..تو با لباس دخترونه خیلی زیبا میشی..

اخمی کردم هنوزم ازینکه اهورا راضم رو میدونست ناراحت بودم...

هرچه باشه اون یک پسر بود برای من یک تهدید

بدون جواب بهش با اومدن آیناز به سمت ماشین ماهان رفتیم

منو آیناز روی صندلی عقب نشستیم

ماهان واهورا هم جلو

****

بعد از حدود نیم ساعت ماهان جلوی یه خونه خیلی شیک نگه داشت و تک بوقی زد

دختری ریز میزه سریع از خونه بیرون زد

بعد از نگاه کردن به اطراف به سمت ماشین اومد

سریع روی صندلی عقب کنار من نشست

دقیقا وسط آیناز و اون دختر قرار داشتم..

دختر_واای سلام عجقولیم ..خوبی ماهی جون

با شنیدن اسم ماهی زدم زیر خنده

ماهی عجب اسم باحالی...

که دختره با تعجب نگاهم کرد_چقد خوشکلی تو . ...پسر به این نازی ندیدم تاحالا

romangram.com | @romangram_com