#‌هانا_پسر_تقلبی_پارت_70


با دیدن چهره ماهان لبخندم عمیق تر شد که

آیناز دستم رو محکم کشید_بیا بریم لباستو عوض کن که دیر شد

منو به سمت کلبه کشید

عجیب دلم خنک شده بودا..

با آیناز وارد اتاق شدیم

دست به سینه واستاد و به من زل زد

آیناز_خب برو لباستو عوض کن

با تعجب نگاهش کردم_جلوی تو؟؟؟

صورت آیناز از خجالت قرمز شد

طفلی چقدم رنگ ب رنگ شد

با شرم سرش پایین انداخت از اتاق خارج شد

پوقی زدم زیر خنده..

که با صدای کوفت گفتن آیناز خندم شدت گرفت

به سمت کمد رفتم پیراهن سرمه ای رنگ مردونه ای رو برداشت با شلوار مشکی پوشیدم

بعد از شونه زدن موهام

از اتاق خارج شدم

آیناز سر به زیر جلوی در کلبه منتظر من ایستاده بود

بهش نزدیک شدم

سرم خم کردم تا چهرش بهتر ببینم_بابا از بس خجالت کشیدی پاره شد...

سریع سرش بالا اورد _چی؟؟؟

لپشو کشیدم_خجالت دیگه

آیناز دستش رو روی لپش گذاشت


romangram.com | @romangram_com