#هانا_پسر_تقلبی_پارت_69
لبخندی زد_سلام
نگاهم ازش گرفتم_سلام...
مشغول کارم شدم
اهورا_خسته نباشی
_ممنون..
اهورا_با این لباسا خیلی بانمک شدی...
کارت کی تموم میشه؟؟؟
نگاهی بهش انداختم_واسه چی؟
اهورا_با بچه ها داریم میریم گردش ..گفتم اگه میخوای توام بیا..
صدای ماهان از پشت اهورا اومد_من عادت ندارم خدمتکارم با خودم اینطرف اونطرف ببرم
دسته پارو رو محکم توی دستم فشار دادم و از لای دندونام غریدم_خدمتکارت هم هیج علاقه ای به بدون در کنار ادم مزخرفی مثل تورو نداره....
ماهان خیز برداشت تا به سمتم بیاد که اهورا وسط راه گرفتش_جرات داری یا بار دیگ بگو چی گفتی
اهورا_اروم باش داداش چرا داغ میکنی؟؟
ماهان_دستم ول کن ..تا ادمش کنم این زیادی پررو شده...اگه پدرم نبود الان صد دفعه از اینجا انداخته بودمش بیرون ..پسره احمق
پوزخندی زدم_حرص نخور شیرت خشک میشه بچه قشنگ...
آیناز هم با دو خودش به ما رسوند با لبخند رو به ماهان گفت_باز تو مث این گاو های که پارچه قرمز میبینند ،چشمت به هانی افتاد رم کردی؟؟
با حرفش منو اهورا پقی زدیم زیر خنده
خدایی تشبیهش عالی بود...
ماهان چنان وحشتناک به آیناز نگاه کرد که من جاش خودم خیس کردم
ولی آیناز بدون توجه به ماهان رو به من گفت_هانی اجازت از پدر گرفتم تا با ما بیای بریم گردش...
لبخندی روی لبم نشست
به ماهان نگاه کردم
دقیقا عین گاو های عصبانی از دماغش دود خارج میشد
romangram.com | @romangram_com