#‌هانا_پسر_تقلبی_پارت_68


وارد کلبه شدم و همینجور که نگاهم به جعبه بود به سمت اتاق رفتم

جعبه رو روی زمین گذاشتم و بازش کردم

یه لباس سرهمی مشکی بود

با پیراهن مردونه سفید

یه کلاه حصیری بزرگ هم داخل جعبه بود

لبخندی زدم_از لباسا خیلی خوشم اومده بود

سریع لباس های خودم کندم و لباس های جدید رو پوشیدم

جلوی آینه کوچک اتاق ایستادم

خیلی خوشکل بودن

بهم میومد

از ذوق روی ابرا بودم

کلاه رو برداشتم و سرم گذاشتم

نگاه اخرمو توی آینه انداختم

با لبخند روی لبام از کلبه خارج شدم

کنار در بیل چه و سطل و بیل و بقیه وسایل باغبونی بود

_خب از کجا شرووع کنم

نگاهی گذارا به باغ انداختم

برگ های خشک روی زمین ریخته بود

بهتره اول برگ هارو جم کنم

پارو از کنار وسایل برداشتم مشغول کار شدم

گرم کار بودم که صدای شکسته شدن شاخه ای از پشت سرم توجهمو جلب کرد

به عقب برگشتم که چشمم به اهورا افتاد


romangram.com | @romangram_com