#هانا_پسر_تقلبی_پارت_67
از خواب پریدم
سریع از اتاق خارج شدم
از پشت در گفتم_کیه؟؟؟
صدای نکره ماهان بلند شد_مثل اینکه یادت رفته چرا اینجایی..؟
هرچه سریع تر بیا به کارت برس ..تا اخراجت نکردم...
هووف
من که میدونستم تمام مدت زندگی من درین خونه ماهان میشه سوهان روحم...
نمیدونم چه پدر کشتگی با من داره...
بدون جواب بهش به سمت اتاق رفتم تا حاضر بشم
دستم به کوله نرسیده دوباره صدای محکم کوبیده شدن در بلند شد
با عصبانیت داد کشیدم_دیگه چیه؟؟؟
صدای عمو حامد از پشت در اومد_پسرم بیا یه لحظه دم در کارت دارم...
با کف دست کوبیدم به پیشونیم_آخ گند زدم...
به سمت در کلبه رفتم در باز کردم
فقط سرم بیرون بود...
میترسیدم عمو برجستگی سینه هام ببینه...
بدبخت بشم
_جانم عمو سلام..
عمو لبخندی زد_سلام پسرم...
جعبه ای رو سمتم گرفت_بیا اینا لباس کارت...بپوش از امروز شروع به کار کن
نگاهی به جعبه انداختم
دستم دراز کردم جعبه رو از عمو گرفتم_ممنون...
عمو لبخندی زد و بعد از خداحافظی رفت
romangram.com | @romangram_com