#‌هانا_پسر_تقلبی_پارت_66


اهورا غمگین نگاهم کرد

اهورا_من واس خودت گفتم....اخه...

_اخه چی؟؟....

اهورا پوف کلافه ای کشید_مهم نیس ..من دیگه میرم..مواظب خودت باش

سری به علامت باشه تکون دادم

بعد از رفتن اهورا

به سمت کلبه رفتم

انقد خسته بودم که سریع راه اتاق خواب در پیش گرفتم

وارد اتاق شدم

از ترس اینکه کسی شب غافل گیرم نکنه در رو قفل کردم

و لباس هام از تنم کندم

بستن این پارچه سفید خیلی سخت بود

با بزرگ شدن سینه هام سخت تر هم شده بود

کمی با دست سینه هام ماساژ دادم

به سمت کوله پشتیم رفتم لباس خواب گشادی رو بیرون کشیدم

حداقل خوب بود موقع خواب آزاد بودم..

لباس پوشیدم

به سمت تخت رفتم زیر پتو خزیدم

آهی کشیدم....ازین زندگی خسته شده بودم..خسته....

کی این زندگی اجباری تموم میشد؟

*******

صبح با صدای محکم کوبیده شدن در کلبه


romangram.com | @romangram_com