#هانا_پسر_تقلبی_پارت_7
آیناز خودش لوس کرد_اوهوم..
بعد انگار تازه متوجه من شده بود_آء سلام توی هانی تواینجا چیکار میکنی؟؟
ماهان پقی زد زیر خنده_اسمت هانی؟؟
دوباره قهقه زد
اخمی کردم_زهرمار ...چته؟؟
ماهان بزور جلو خندش گرفت و اخمی چاشنی صورتش کرد_خیلی زشته
تو دلم گفتم زشت عمته..با اون قیافت
آیناز_ماهان شما باهم دوستین؟؟
ماهان پوزخندی زد_یعنی به تیپ و قیافه این رعیت میخوره دوست من باشه
یعنی دلم میخواست دندوناش توی دهنش خورد کنم
دستم مشت کردم با صدای که از عصبانیت میلرزید_رعیت باشی یا پولدار مهم نیس ،مهم شخصیت و معرفت ادم که تو ازش بوی نبردی..
ماهان چنگی به یقه لباسم زد و چون وزنی نداشتم مثل پر کاه از زمین بلند کرد
ماهان از لای دندونای کلید شدش غرید_یه بار دیگه بگو چه زری زدی؟؟
پوست صورتش از هجوم خون قرمز شده بود
هر لحظه در حال انفجار بود
از ترس زبونم لال شده بود واقعا قیافش ترسناک شده بود
آیناز دستش روی دست ماهان گذاشت_مااهان ولش کن..خواهش میکنم
ماهان نگاهی به آیناز انداخت و من به عقب پرت کرد_فقط بخاطر آیناز دندونات رو توی دهنت خورد نمیکنم
به سختی تعادلم حفظ کردم تا زمین نخورم
ماهان_لیاقتت همون حمالی منه..سریع بیا تو اتاقم کارات رو انجام بده وگرنه زنگ میزنم پلیس بیاد جمعت کنه...
و بعد تموم شدن حرفاش به سمت طبقه بالا رفت
بغض بدی توی گلوم نشسته بود
توی این سال ها هرجور زندگی کردم
romangram.com | @romangram_com