#‌هانا_پسر_تقلبی_پارت_63

بهم چسبید

خیلی معذب بودم

لبام به دندون گرفتم و

دستام زیر باسنش بردم تا بلندش کنم

کمی از زمین جداش کردم یک قدم نرفته بودم

بخاطر وزن زیادش دستام خسته شد و ولش کردم

ماهان با باسن خورد زمین

نفس نفس زنون گفتم_وای ..یکم رژیم بگیر نفسم رفت ..خرس گنده

ماهان از روی زمین بلند شد_خاک توسرت..که هیچی زور نداری

_خاک توسر عمت ...به من چه که انقد گودزیلایی

اگ میذاشتی من آیناز ببرم الان رسیده بودم

ماهان پوزخندی زد و سرش خم کرد_ولی من سوار کول تو شدن خیلی بیشتر از ماهان دوست دارم

...

قدمی برداشتم دقیقا رو ب روش ایستادم_بهت گفتن خیلی خیلی خیلی.....

ماهان _خیلی چی...؟

انگشت اشارم بلند کردم صاف توی شکمش فرو کردم_خیلی خری..

یهو مااهان زد زیر خنده

متعجب نگاهش کردم

که دستش روی شکمش گذاشت_دیگه اینکارو نکن

_ها؟؟؟؟

وقتی خندش تموم شد اخمی کرد_دیگه اینکارو نکن بدم میاد...

یک هو فکر شیطانی از ذهنم گذشت_پس عاقا قلقلکی بود...

مااهان_چته .؟چرا اونجوری نگاه میکنی؟؟؟

romangram.com | @romangram_com