#‌هانا_پسر_تقلبی_پارت_55

چه برسه الان بخوام بپزم

از الان باید خودم رو واس کولی دادن به خدای غرور اماده میکردم

بعد از خروج ماهان و آیناز

دستام به کمرم زدم رو به اهورا گفتم حالا عمه جناب عالی میخواد واس اینا غذا درست کنه؟؟؟

اهورا لبخندی زد و به سمتم اومد

دستاش دور شونم حلقه کرد_تا منو داری غم نداری..

سریع از بغلش بیرون اومدم

از وقتی فهمیده بود دخترم

وقتی نزدیکم میشد حس بدی بهم دست میداد

شاید وقتی نمیدونست اگ هرکاری میکرد به پای گناه نمیذاشتم ولی الان..

اهورا که از تغییر حالتم ناراحت شد بدون اینکه به روی خودش بیاره_من میرم وسایل مورد نیازمون رو بخرم و بیارم

سرم به معنی باشه تکون دادم_منم اتاق خواب مرتب کنم واس امشب

اهورا_نه لازم نیس من نمیمونم

اخم فوق غلیظی کردم_کسی هم نگفت اینجا بمونی ...شما تا کارت تموم شد ازینجا میری...

اهورا_باشه

سرش پایین انداخت از کلبه خارج شد

یه چای هم نذاشتن بخوریم

هووف

وسایل تمیز کاری برداشتم و

به سمت اتاق رفتم

مشغول گرد گیری و جارو زدن شدم

نمیدونم چقد از کارن میگذشت که با صدای در کلبه

دست از کار کشیدم از اتاق خارج شدم

romangram.com | @romangram_com