#‌هانا_پسر_تقلبی_پارت_51

آیناز هم تقریبا کار تمیز کردن سالن رو تموم کرده بود

_خسته نباشی..

آیناز با حالت گریه _وای هانی کمر نمونده برام ..دستام تاول زد..پاهام دیگه توان نداره ..

لبخندی زدم_بقیش خودم تمیز میکنم..برو خونه استراحت کن..

آیناز از روی زمین بلند شد لبخندی بهم زد_نه دیگه تا اخرش هستم..

باهم به سمت اتاق خواب رفتیم تا دوتایی تمیزش کنیم

آیناز_بهتره کمد رو ببریم کنار پنجره و تخت بیاریم اینطرف تر

نگاهی به کمد انداختم

کمد چوبی بزرگی بود_ولی ما دوتا نمیتونیم این کمد بلند کنیم

آیناز _کاری نداره که الان میگم ماهان با دوستش بیان کمک

تا دهنم باز کردم مخالفت کنم

آیناز با دو از اتاق بیرون زد

شونه با بی تفاوتی بالا انداختم

من ک میدونم اون ادم خودخواه به خودش اجازه نمیده بیاد کمد جا ب جا کنه

تو فکر ماهان مغرور بودم که صدای آشنایی به گوشم خورد

این امکان نداره....

با تعجب به سمت منبع صدا برگشتم

که با دیدن چهره ادم رو ب رو چشام اندازه توپ شده بود

با دهن باز زل زده بودم به اهورا

ماهان بی تفاوت اومد از کنارم گذشت

با اخم به سمت کمد رفت

ولی من همچنان با دهن باز به اهورا نگاه میکردم

این اینجا چیکار میکرد؟؟

romangram.com | @romangram_com