#‌هانا_پسر_تقلبی_پارت_50


استین لباسم رو بالا زدم_

وسایل تمیز کاری میخوایم

آیناز _الان من میرم میارم

با دو از کلبه خارج شد

نگاهی به کلبه انداختم

آشپز خونه کوچیک 6 متری

داشت

سالن 9 متری که گوشه سالن تلویزیون کوچیک و یه دست مبل دورش گذاشته شده بود

اخر کلبه راه رو ای بود که به یک اتاق کوچیک ختم میشد

در کل خوب بود

من در جای کوچیک تر ازینجا هم زندگی کردم

و اینجا برای من بهشت بود

صدای ترق تروق سطل و جارو اومد

آیناز_وای خسته شدم چقد سنگین بود

نگاهی به وسایلی که اورده بود انداختم

دوتا جارو و یه سطل پر از آب و دستمال

به سمتش رفتم یکی از جارو هارو برداشتم_خب من از آشپزخونه شروع میکنم

آیناز_منم سالن رو تمیز میکنم

هرکدوم مشغول کار شدیم

تمام آشپزخونه رو تمیز کردم

دیگه از تمیزی برق میزد

خسته از آشپزخونه بیرون زدم


romangram.com | @romangram_com