#هانا_پسر_تقلبی_پارت_45
چند قدم عقب رفتم که به میز وسط مغازه خوردم
ترسیده برگشتم
که صدای اهورا توجهم جلب کرد
سرتا پا سیاه پوشیده بود_چته..چرا ترسیدی؟؟؟و رنگت پریده؟
نگاهی به بیرون مغازه انداختم دیگه از سایه خبری نبود
رو ب اهورا گفتم هیچی نیس..
پوزخندی زد_واس همین انقد تند نفس نفس میزنی؟؟
بیخیال کل کل باهاش شدم به سمت اتاقم رفتم
یعنی کس بود که منو تعقیب میکرد؟؟
من که کسی رو نداشتم...
روی تخت نشستم
که صدای در اتاق اومد_بله
اهورا وارد اتاق شد_کار پیدا کردی؟؟
یعنی دلم میخواست بزنم لهش کنم
اینم تو این هاگیر واگیر وقت گیر اورده بود
اخمی کردم_آره فردا ازینجا میرم..خیالت راحت
اهورا_من فقط..یعنی
_توچی؟؟
اهورا_هیچی
_اگ حرفی نداری ..میشه تنهام بذاری میخوام وسایلم جمع کنم؟
اهورا_هانی ..من معذرت میخوام ..تند رفتم..شاید اگ منم جای توبودم این کارو میکردم ....من ب بابا هیچی نگفتم..میتونی اینجا بمونی..
_نمیخواد برام دلسوزی کنی..من خودم تاحالا از پس خودم بر اومدم ازین ب بعد هم میتونم...
الانم بهتره ازینجا برم
romangram.com | @romangram_com