#هانا_پسر_تقلبی_پارت_44
به سمت خروجی میرفتم که صدای پارس سگ بلند شد
ترسیده هینی کشیدم_زهر مار..مث صاحبت وحشی هستی
در حیاط باز کردم که چهره آشنایی زیر نور لامپ تیر برق توی کوچه توجهم جلب کرد
چشمام ریز کردم تا بهتر ببینم
ولی اون شخص سریع ناپدید شد
کمی اطراف کوچه رو از نظر گذروندم
ولی کسی نبود
شونه با بی تفاوتی بالا انداختم و به سمت سر کوچه رفتم
ولی سنگینی نگاه کسی شدیدا روی خودم حس میکردم
کم کم داشت ترس برم میداشت
قدم هام رو سریع تر کردم
تا هرچه زودتر از اون کوچه خارج بشم
کوچه ها خلوت بود
سر خیابون رسیدم
شانس ایندفعه باهام یار بود سریع یه تاکسی گرفتم به سمت مغازه حرکت رفتم
به محض توقف تاکسی
سریع پول حساب کردم پریدم پایین باعجله وارد مغازه شدم
ضربان قلبم از ترس تند شده بود
چند نفس عمیق کشیدم از پنجره یه بیرون نگاه کردم
سایه ای از کنار خیابون گذشت و به سمت مغازه میومد
چهرش معلوم نبود
ولی از هیکلش میشد فهمید یه مرد تنومنده
romangram.com | @romangram_com