#‌هانا_پسر_تقلبی_پارت_43

از همون اول ک دیدمت خیلی ازت خوشم اومد.

تو میتونی ازین به بعد منو جای پدر خودت بدونی

توی بغلش حس آرامش داشتم

شاید بخاطر شنیدن لفظ پدرانش بود

منی که تشنه محبت پدری بودم که ازش محروم شدم

صدای عمو حامد منو به خودم اورد_منم مثل تو توی بچگی پدر و مادرم رو از دست دادم

پس خیلی خوب میتونم درکت کنم..

بغضی توی گلوم نشست

عمو منو از آغوشش جدا کرد_تو پسر خیلی شجاع و قوی هستی که تونستی بار مسولیت خودت تنها بدوش بکشی

من تو رو تحسین میکنم

لبخندمحوی زدم

عمو_میتونی بری وسایلت رو بیاری و از فردا مشغول بشی..پسرم

_ممنونم ..خیلی به من لطف کردید..

عمو_خواهش میکنم پسرم

از اتاق عمو خارج شدم

اگر حامد خان هم میفهمید من دخترم چه بلای سرم میومد..مطمءنن باز اواره میشدم

حس عذاب وجدان گول زدن افرادی که میشناسمشون

ولم نمیکرد

ولی من مجبور بودم ب این دروغ اجباری

تا اخر عمرم

باید هویتم مخفی نگه میداشتم

از خونه بیرون زدم

هوا تاریک تاریک شده بود

romangram.com | @romangram_com