#هانا_پسر_تقلبی_پارت_41
برگشتم به چهره همیشه اخموی ماهان نگاه کردم
خدایی کی بهش گفته بود با اخم قشنگه؟؟
ماهان_هیچ دلم نمیخواد این شغل رو قبول کنی ..چون خیلی برات بد میشه..
دستم از حصار انگشتاش رها کردم_من خودم تصمیم میگیرم چیکار کنم یا نکنم..
به سمت خونه رفتم که صداش بلند شد_خودت خواستی پسرجان
پوزخندی زدم
من انقد سختی دیده بودم که تهدیدهای ماهان توش شوخی ب حساب میومد
وارد ساختمون شدم
خدمتکاری منو به سمت اتاق کار عمو حامد راهنمایی کرد
تقه ای به در زدم و اروم وارد شدم
با ورود من به اتاق عمو لبخندی بهم زد_بیا اینجا بشین پسرم
به سمت مبلی که اشاره کرد رفتم و روش نشستم
عمو_خب..بهتره همین الان شرایط بگم که بعدا مشکلی پیش نیاد..
سرم به علامت موافقت تکون دادم
عمو_ببین من به یه نفر احتیاج دارم که توی گل و گیاه خیلی تجربه داشته باشه
چون این باغ برام خیلی مهمه..
درسته تو سن زیادی نداری..
ولی همون نگاه اول ک دیدمت حسم میگفت میتونی این باغ و کلا این خونه رو زیر و رو کنی. ..
متعجب گفتم_خونه؟؟
عمو لبخندی زد_منظورم ماهان هست ...
اون هیچ دوستی نداره ..چون اخلاقیش تنده کسی باهاش سر کله نمیزنه و زیادی مغرور و خودخواه
_خوبه میدونید..چجوریه!
عمو قهقهه ای زد_معلومه دلت خیلی ازش پره پسرم
romangram.com | @romangram_com