#‌هانا_پسر_تقلبی_پارت_40


چند بار دهنش باز بسته کرد تا حرفی بزنه

ولی انگار حرفی به ذهنش نمیرسید

انگشتش رو گرفتم و به سمت پایین اوردم_فکر کنم دهنت پیچاش هرز شده هی باز و بسته میشه...

صدای قهقهه مردی از پشت ماهان توجهمو جلب کرد _افرین پسر ..تاحالا ندیدم کسی اینجوری با ماهان صحبت کنه

ماهان غرید_پدر...

پدرش رو به ماهان گفت_خوشم اومد تمیز جوابتو میداد

از اول داشتم نگاهتون میکردم

نگاه کلی به هیکلم انداخت_با اینکه ریز و میزه هستی ولی خیلی پسر جالبی ب نظر میای...

من پدر ماهان و آیناز هستم

میتونی عمو صدام کنی..

اسمم حامد هست حامد همایونی

لبخندی زدم_لطف دارید.. خوشبختم

ماهان چشم غره ای برام رفت

بدون توجه بهش به سمت پدرش رفتم

_ منم اسمم هانی هست برای..

پدرش وسط حرفم پرید

کلا این خانواده عادت داشتن حرف بقیه رو قیچی کنن

_برای شغل باغبون جدید اومدی؟؟

سرم رو به نشونه آره تکون دادم

عمو حامد_دنبالم بیا...

خودش عقب گرد کرد به سمت خونه رفت

خواستم دنبالش برم که دستم از پشت کشیده شد


romangram.com | @romangram_com