#‌هانا_پسر_تقلبی_پارت_4


ایستادیا

پسره چنگ زد و یقه لباسم رو گرفت و کمی بلند کرد_هی ..بچه سوسول مواظب حرف زدنت باش

خداییش ازش ترسیدم

ولی من انقد زندگی سخت کشیده بودم که بتونم ب راحتی از خودم دفاع کنم

دست بلند کردم گوشش رو گرفتم و پیچوندم که صداش بلند شد

_آخ...پسره عوضی ول کن گوشمو کندی

تا دستش از دور یقه لباسم باز شد با پام محکم کوبیدم تو شکمش

خم شد و روی زمین نشست

منم دو پا داشتم شش تا قرض کردم

با سرعت نور از اونجا فرار کردم

اگه دستش بهم میرسید تیکه بزرگم گوشم بود

به شدت نفس نفس میزدم

وسط راه ایستادم چند نفس عمیق کشیدم

تازه متوجه نبود دوچرخم شدم

_آه ،لعنتی..حالا چیکار کنم

نگاهی به پشت سرم انداختم

مجبور بودم برگردم و دوچرخه رو بردارم

راه اومده رو برگشتم دوچرخه تو کوچه نبود

پسره بیشعور حتما دوچرخم برده تو خونه

نگاهی به در و دیوار خونه انداختم

واس من زیادی بلند نبود

با یه حرکت خودم رو به در حیاط آویزون کردم و به داخل حیاط سرک کشیدم


romangram.com | @romangram_com