#‌هانا_پسر_تقلبی_پارت_3

_هانی

آیناز _خوشبختم هانی ...لباسمو که میتونی بدی

با چشماش ب لباس اشاره کرد

سریع لباس به سمتش گرفتم_آرره ..بفرمایید

لباس ازم گرفت و رو ب یکی از خدمتکارا_نازگل بیا اینجا

ختدمتکار سریع خودش به ما رسوند_بله خانوم

آیناز_پول خشک شویی رو حساب کن..

بعد رو به من لبخندی زد_فعلا هانی جون

فقط سری براش تکون دادم

بعد تصویه حساب از عمارت بیرون زدم

توی محوطه گوشیم زنگ خورد

نگاهی به صفحه شکستش انداختم

اسم عمو رحمت روی صفحه افتاد

بدون جواب به عمو سریع گوشی تو جیب شلوارم چپوندم بدو به سمت در رفتم

باز کردن در همانا و برخورد شدید من با یه دیوار سفت و سخت همانا

از شدت ضربه چند قدم عقب رفتم

که صدای عصبانی کسی بلند شد_مگه کوری ..احمق؟

با اخم به فرد رو ب روم نگاه کردم

اء اینکه اون پسر خودخواه تودانشگاهه

پسره_چیه ...ادم ندیدی؟؟؟

گند زدی به اتوی لباسم...

با ابروی بالا رفته به لباسش نگاه کردم

پوزخندی زدم_معلومه اتو داشتی که انقد شق و رق(صاف مثل عصا قورت داده ها)

romangram.com | @romangram_com