#‌هانا_پسر_تقلبی_پارت_2


در با صدای تیکی باز شد

در هل دادم و نگاهی به داخل حیاط انداختم

حیاط سر سبز بزرگی بود

قدمی جلو گذاشتم

_کسی نیس؟؟از خشک شویی اومدم..

هیچ جوابی نیومد جلو تر رفتم که صدای زنی توجهمو جلب کرد_چیزی میخوای پسرم؟؟

_لباستون آوردم

پیرزن لبخندی زد_ببرش داخل بده به یکی از خدمتکارا..

باشه ای گفتم به سمت عمارت رفتم

داخل عمارت پر از مجسمه و وسایل زینتی گرون قیمت بود

و تعدادی خدمتکار تند تند ازین طرف به اون طرف میدویدن

دستی روی شونم نشست

هل کرده به عقب برگشتم که چشمم به یه دختر جوون خیلی خیلی خوشکل افتاد

مثل عروسک بود با اون موهای طلایی و چشمای طوسیش خیلی زیبا بود

محوش شده بودم

که لبخندی زد_سلام. ..

سرم تکون دادم تا از هپروت بیرون بیام_س...سلام

دختر با همون لبخند دستش به سمتم دراز کرد_من آیناز هستم...

نگاهم به دستش افتاد

آیناز_نکنه توام از اون دسته پسرای مقید هستی؟؟

متعجب نگاهش کردم که دستش عقب کشید

_خیلی خوشکلیا.. اسمت چیه؟


romangram.com | @romangram_com