#‌هانا_پسر_تقلبی_پارت_38


سرش خم کرد صورتش توی دوسانتی صورتم بود

زل زدم توی چشماش...

من قوی بودم ..اجازه نمیدم کسی بهم زور بگه

اهورا_بدم میاد وقتی با کسی حرف میزنم..راهشو بکشه و بره..

پوزخندی زدم_دارم میرم دنبال کار..که یه وقت وجودم زندگیتون بی برکت نکنه

برای یک لحظه اخمای اهورا باز شد

ولی دوباره اخم کرد_خووبه بهتره هرچه سریع تربری...

به بازوم اشاره کردم_ولش کنی میرم

چشماش توی صورتم میچرخید

سر آخر روی لبام ثابت موند

اروم ایستاده بودم و منتظر حرکت بعدیش

که بازوم ول کرد_منم باهات میام

یه تای ابروم بالا انداختم_لازم نیس ..من خودم از پس زندگیم برمیام.

به راهم ادامه دادم

اهورا_هوا تاریکه ممکنه...

به سمتش چرخیدم و

بین حرفش پریدم

_کسی به یه پسر کاری نداره....

پوزخندی زدم _

خطر واقعی اونایی هستن که

بجای کمک آوارت میکنن...

عقب گرد کردم از مغازه خارج شدم


romangram.com | @romangram_com