#‌هانا_پسر_تقلبی_پارت_37

_ها؟؟؟

آیناز_پدر من دنبال یه باغبون هست که حیاط خونمون رو واس بهار گل کاری کنه و درخت ها رو تزیین کنه بهشون برسه..

میتونی بیای اینجا....اینجوری من همیشه میبینمت..

تو فکر فرو رفتم

هرچند سابقه زیادی از گل و گیاه نداشتم

ولی مطمءنن میتونستم یاد بگیرم

دیگ چهار تا دار و درخت کاشتن که کاری نداشت

_آره ..میام..

آیناز_پس الان بیا من با پدرم حرف میزنم

_الان؟؟؟

آیناز_اره بدو..من رفتم زود بیا..بابای هانی

هوا تقریبا داشت تاریک میشد

ولی باید میرفتم

اگر این کار از دست میدادم

معلوم نبود تا کی باید دنبال کار میگشتم

از اتاق خارج شدم که همزمان با من اهورا از اتاقش بیرون اومد

نگاهی بهم انداخت_کجا میری؟؟

انقد از کارش ناراحت بودم که بدون جواب بهش راهمو ادامه دادم

اهورا وحشیانه بازوم چنگ زد و به سمت خودش کشید

بخاطر ناگهانی بودن این کار

پرت شدم توی بغلش

نگاهی به چشمای خشمگینش انداختم

قدش خیلی ازمن بلند تر بود

romangram.com | @romangram_com