#هانا_پسر_تقلبی_پارت_36
صدای آشنای دختری توی گوشی پیچید_هانی؟؟
نگاهی به صفحه گوشی انداختم
شماره اشنا نبود
پس این کی بود ک منو میشناخت؟
گوشی دوباره روی گوشم قرار دادم_خودم هستم ...شما؟
صدای خنده ناز دختر توی گوشم پیچید_دو دقیقه نیس از پیشم رفتی ...
منو یادت رفت دیگه؟؟
دو دقیقه پیش ..این چی....
آه
_آیناز تویی؟؟
آیناز _پس انتظار داشتی کی باشه؟؟
نکنه جز من کسی دیگه ای رو داری؟؟
لبخند تلخی زدم_ن این یکی رو مطءن باش من هیچ کس رو جز خدا ندارم
آیناز با هیجان گفت_وای هانی وقتی رفتی ...ماهان دیونه شده بود..هیچکس تاحالا جرات نداشت انگشت کوچیکش بزنه به ماهان اونوقت تو کتکش زدی...
بی حوصله گفتم_خب...حقش بود..داداشت زیادی خودخواه
آیناز طلبکارانه گفت_اینجور نیس..اون فقط دیر با کسی میجوشه
زیر لب گفتم_ میخوام صد سال سیاه نجوشه پسره زشت بی خاصیت
آیناز _چیزی گفتی؟؟
_نه...یعنی من باید برم کار دارم
آیناز _چ کاری؟؟؟
آهی کشیدم_از کارم اخراج شدم..باید هرچه سریع تر یه شغل مناسب پیدا کنم..
آیناز با ذوق گفت_باغبونی بلدی؟؟
romangram.com | @romangram_com