#هانا_پسر_تقلبی_پارت_34
مااهان و آیناز زل زده بودند به من
چندبار پریدم روی هوا
تو یک حرکت پامو بالا بردم محکم کوبیدم توی سر ماهان
که پخش زمین شد
_اینو زدم تا بفهمی اگ هرکس ازتوکوچیک تر بود ضعیف تر بود
زورت رو ب رخش نکشی
ماهان متعجب فقط نگاهم میکرد
بخاطر حرص دادن ماهان گوشی آیناز رو برداشتم شماره موبایلم رو توش وارد کردم _تصمصیم گرفتم باهات دوست بشم...
گوشیش بهش برگردوندم
بدون توجه به ماهان ک فکش روی زمین بود از اتاق خارج شدم
آخ چقد دلم خنک شده بود
مطمءنن از حرص داشت میمرد
سر خوش از چزوندن ماهان به سمت خونه حرکت کردم
با رسیدن به مغازه
باز یاد بدبختیم افتادم
امروز که هیچ کاری نتونستم بکنم
شاید از فردا تونستم شغل جدیدی پیدا کنم
وارد مغازه شدم که اهورا با دیدن من از روی صندلی بلند شد
به سمت اتاق خودشون رفت
آهی کشیدم
بخاطر حفظ ابرووم
حالا به یه ادم حیله گر و دورو تبدیل شدم
romangram.com | @romangram_com