#هانا_پسر_تقلبی_پارت_33
که به کلمه نامزدت هم توجهی نکردم
شتابان وارد اتاق شدم
با ورود من به اتاق
آیناز سرش چرخوند
یا دیدن من برق خوشحالی رو ب راحتی میشد تو چشماش دید
_هانی تو اینجا چیکار میکنی؟؟
به سمتش رفتم_وقتی تصادف کردی اونجا بودم
...دلم طاقت نیاورد اومدم بیمارستان
آیناز_خیلی خوشحالم اینجایی..دلم برات تنگ شده بود...
لبخندی بهش زدم که حرفش ادامه داد
قبل تصادف من تورو اونطرف خیابون دیدم
انقد عجله کردم بیام پیشت ک ماشین ندیدم و ....
هنوز حرفش تموم نشده بود که ماهان
با چهره برزخی در اتاق رو محکم به دیوار کوبید
قیافش مثل گاو های شده بود که پارچه قرمز دیدند
به سمت من یورش برد_پسره عوضی مگه نگفتم دور بر خواهرم نبینمت؟؟
اخمام توهم رفت_داری اشتباه میکنی..
دست مشت شدش بلند کرد محکم توی صورتم کوبید
بخاطر شدت ضربش به زمین خوردم
به نقطه جوش رسیده بودم
دیگ داشت پاش از گلیمش دراز تر میکرد
از روی زمین بلند شدم
کمی آستین های لباسم بالا زدم
romangram.com | @romangram_com