#‌هانا_پسر_تقلبی_پارت_32


این که آیناز بود

سریع مردم کنار زدم به سمتش رفتم

و صداش زدم_آیناز ..آیناز چشمات باز کن

صورت خونی آیناز دلمو زیر رو رو میکرد

به سمت مردم داد زدم_چرا واستادین منو نگاه میکنید یکیتون اورژانس خبر کنه

مردی از بین جمعیت گفت_ اروم باش پسرم ..زنگ زدم توی راهه

ضربان قلبم یکی در میون میزد

دلم نمیخواست دوباره یکی از کسایی ک میشناسم در اثر تصادف از دست بدم

امبولانس رسید و سریع آیناز به نزدیک ترین بیمارستان بردن

ترجیح میدادم منم همراهش برم

وارد بیمارستان شدیم

آیناز روی تخت گذاشتن به سمت اتاقی بردند

به من اجازه ورود ندادند

پشت در اتاق نشستم

کلافه بودم ...یکی از پرسنل بیمارستان

با گوشی ایناز تماس گرفت و خانوادش در جریان گذاشت

ولی نیم ساعت گذشت هیچ کس نیومد

پشت در اتاق منتظر بودم که دکتر از اتاق خارج شد

سریع به سمتش رفتم_چی شده اقای دکتر ؟حالش خوبه؟؟

دکتر لبخند ارامش بخشی زد_نگران نباش پسرم نامزدت حالش خووبه

میتونی بری ببینیش

انقد از شنیدن حرفاش خوشحال شدم


romangram.com | @romangram_com