#‌هانا_پسر_تقلبی_پارت_22


_اء عمو این چه حرفیه

اهورا_پس اول واس هانی بگیرید بعدش من

عمو رحمت اخمی کرد_اول بزرگترا

زبونم واس اهورا بیرون اوردم_بفرما ..خوردی..

اهورا لبخندی زد_من ک زن بگیر نیستم...

_به منم کسی زن نمیده نه خونه دارم ن پول و سرمایه

صدای زنگ آویز کنار در ورودی بلند شد

مشتری داخل اومد_یه زن نسبتا جوانی بسیار شیک و تمیز وارد شد

عمور رحمت به سمتش رفت

و مشغول صحبت شد

سنگینی نگاهی رو روی خودم حس کردم

چشم چرخوندم که نگاهم به اهورا افتاد

اهورا_چهرت خیلی معصومه اصلا شبیه پسرا نیستی...

ضربان قلبم اوج گرفت

از ترس اینکه لو برم آواره خیابونا بشم

....

_چی نه ..یعنی چهره من به مادرم رفته

پسرونه نیس.

خنده مصنوعی کردم_دیگ اینم از بدشانشی منه

اهورا سری تکون داد و مشغول خورد چاییش شد

نفس آسوده ای کشیدم که عمو صدام زد

_هانی ...پسرم بیا این لباس رو واس خانوم ببر به این ادرس


romangram.com | @romangram_com